داستانهای زیبا و کوتاه

متن مرتبط با «خرید نیم ست حریم سلطان» در سایت داستانهای زیبا و کوتاه نوشته شده است

خرید گچ موی موقت هاتیوس

  •   گچ موی هات هیوز جدیدترین رنگ مو فوری اروپایی دارای چهار رنگ بنفش , قرمز آبی و سبز است  گچ موی هات هیوز بهترین و سریع ترین راه ممکن برای ایجاد رنگهای به روز و فانتزی در موهای خود buy hot huez مورد تایید کمپانی مد فشن. 2013 مورد استفاده در جشن مد 2014 توسط مانکنهای کمپانی فشن هات هیوز در چند دقیقه موهای شما را بدون هیچ مواد شیمیایی رنگ و جذاب میکند   قیمت:25000 تومان , خرید گچ موی هاتیوس , گچ مو , خرید گچ مو , رنگ موی موقت , گچ موی هاتیوس , خرید گچ موی هاتیوس , خرید گچ موی موقت هاتیوس , بهترینها ...ادامه مطلب

  • خرید نیم ست حریم سلطان

  •   خرید نیم ست گردنبند حرم سلطان دارای طرحی زیبا و متفاوت گردنبند نقره ای  و تیتانیوم حرم سلطان این ست شباهت زیادی با نمونه کامل دارد.     نیم ست تیتانیوم حریم سلطان شامل یک جفت گوشواره، انگشتر، زنجیر و گردن آویز نیم ست فوق العاده زیبا و پر طرفدار خود را با مد فصل جديد هماهنگ كنيد طراحي تحسين بر انگيز، ظرافت خيره كننده تفاوت شما در انتخاب هاي شماست بسيار شيك و پر طرفدار ساخت کشور ترکیه     بهترین هدیه برای کسی که دوستش دارید در بسته بندی اورجینال و شکیل برای اولین بار در ایران با قیمتی استثنایی قیمت:25000 تومان    ,خرید نیم ست حریم سلطان,حرم سلطان, ...ادامه مطلب

  • قلب جغد پیر شکست

  • جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد. روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری. قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند. سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است. جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند. خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ. جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست., ...ادامه مطلب

  • شادی کجاست

  • از حکیم ارد بزرگ پرسیدند : شادی کجاست ؟ گفت : جایی که همه ارزشمند هستند . دوباره پرسیدند : در این زمانه ، شادی یافت نمی شود . حکیم باز گفت : برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید . و کسی گفت غم پرستان را چه کنیم ؟ و حکیم پاسخ داد : از آدمیانی که به دنبال غم هستند باید هراسید . حکیم سکوتی کرد و ادامه داد : زندگی پهنه غم و اندوه نیست ، اندک زمانی است برای شادی و بالندگی . , ...ادامه مطلب

  • دوستان

  • یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی از بچه های کلاس را دیدم. اسمش مارک بود و انگار همه‌ی کتابهایش را با خود به خانه می برد. با خودم گفتم: 'کی این همه کتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتما ً این پسر خیلی بی حالی است!' من برای آخر هفته ­ام برنامه‌ ریزی کرده بودم. (مسابقه‌ی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانه‌ی یکی از همکلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.‌ همینطور که می رفتم،‌ تعدادی از بچه ها رو دیدم که به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. کتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاکها افتاد. عینکش افتاد و من دیدم چند متر اونطرفتر، ‌روی چمنها پرت شد. سرش را که بالا آورد، در چشماش یه غم خیلی بزرگ دیدم. بی اختیار قلبم به طرفش کشیده شد و بطرفش دویدم. در حالیکه به دنبال عینکش می گشت، ‌یه قطره درشت اشک در چشمهاش دیدم. همینطور که عینکش را به دستش می‌دادم، گفتم: ' این بچه ها یه مشت آشغالن!' او به من نگاهی کرد و گفت: ' هی ، متشکرم!' و لبخند بزرگی صورتش را پوشاند. از آن لبخندهایی که سرشار از سپاسگزاری قلبی بود. من کمکش کردم که بلند شود و ازش پرسیدم کجا زندگی می کنه؟ معلوم شد که او هم نزدیک خانه‌ی ما زندگی می کند. ازش پرسیدم پس چطور من تو را ندیده بودم؟ او گفت که قبلا به یک مدرسه‌ی خصوصی می رفته و این برای من خیلی جالب بود. پیش از این با چنین کسی آشنا نشده بودم. ما تا خانه پیاده قدم زدیم و من بعضی از کتابهایش را برایش آوردم. او واقعا پسر جالبی از آب درآمد. من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازی کند؟ و او جواب مثبت داد. ما تمام اخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیشتر مارک را می شناختم، بیشتر از او خوشم می‌آمد. دوستانم هم چنین احساسی داشتند. صبح دوشنبه رسید و من دوباره مارک را با حجم انبوهی از کتابها دیدم. به او گفتم:' پسر تو واقعا بعد از مدت کوتاهی عضلات قوی پیدا می کنی،‌با این همه کتابی که با خودت این طرف و آن طرف می بری!' مارک خندید و نصف کتابها را در دستان من گذاشت. در چهار سال بعد، من و مارک بهترین دوستان هم بودیم. وقتی به سال آخر دبیرستان رسیدیم، هر دو به فکر دا, ...ادامه مطلب

  • تنها مهربانی و دوستی

  • بد اندیشی به حکیم ارد بزرگ دشنام می داد ، که فلان اندیشه شما درست نیست ، و فلان حرف شما بد است و ... حکیم به آرامی و مهر با او سخن می گفت . چون بد اندیش رفت نزدیک حکیم بزرگ شدم و گفتم چرا پاسخی شایسته ، به او ندادید ؟! حکیم فرمود : پاسخ دادم . به ایشان گفتم شما مهربانی کردید و این درست نبود . حکیم با تبسم فرمود : کردار و گفتاری شایسته تر از مهر و مهربانی نیافته ام .  , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها